سفارش تبلیغ
صبا ویژن
مگو آنچه نمى‏دانى ، بلکه مگو هر چه مى‏دانى چه خدا بر اندامهاى تو چیزهایى واجب کرد و روز رستاخیز بدان اندامها بر تو حجت خواهد آورد . [نهج البلاغه]
لوگوی وبلاگ
 

دسته بندی موضوعی یادداشتها
 

آمار و اطلاعات

بازدید امروز :70
بازدید دیروز :21
کل بازدید :263591
تعداد کل یاداشته ها : 36
103/9/3
7:0 ع
مشخصات مدیروبلاگ
 
mehdiaz[220]
ی کسی دو از خدا

خبر مایه
پیوند دوستان
 
عاشق آسمونی وبلاگ گروهی فصل انتظار فرزانگان امیدوار افســـــــــــونگــــر منتظرظهور ● بندیر ● دل نوشته های یک دختر شهید بچه مرشد! سکوت ابدی هم نفس مهتاب بهترین آرزو هایم تقدیم تو باد. بی معرفت گل دختر دریچه ای متفاوت در دنیای وب امام مهدی (عج) تنهایی......!!!!!! .: شهر عشق :. عکس های عاشقانه منطقه آزاد رازهای موفقیت زندگی «نجوای شبانه» دلتنگی و انتظار به همراه مهربونی پاک دیده آدمکها خادمان هیئت تعزیه خوانی حضرت ابوالفضل(ع) ده زیار ترنم نور من و خدایم... عطش (وبلاگ تخصصی ماه محرم و صفر) محمد قدرتی عاشقانه گروه اینترنتی جرقه داتکو من و تو پاتوق دخترها وپسرها روان شناسی * 心理学 * psychology نبض شاه تور تنها عشق منی متالورژی_دانلودکده ی مهندسی متالورژی Rikhtegari.ir true love خوش مرام سکوت عشق پایگاه اطلاعاتی و کاربردی شایگان حفاظ حب الحسین اجننی احساس ابری فقط من برای تو امیدزهرا omidezahra جوک و خنده دهاتی شمیم یار قلب خـــــــــــــــــــــــــــاکی کشکول فصل سکوت یارب کی آن صبا بوزد کز نسیم او گردد شمامه کرمش کار ساز من گل یخ خاطرات باور نکردنی یک حاج اقا پله پله تا خدا... زیبایی سایه خدا بر کهکشانها چند کیلو امیدواری بازی بزرگان رایحه کودکی خاک خسته... شمعی برای پلوتون نشریه عطش پایگاه استخاره و پاسخگویی به مسائل شرعی بهشت نصیب تو باد طهور اکبر من و خدایم خاطرات باور نکردنی یک حاج آقا خبر آنلاین تنهایی.......

خداوندا، مرا وسیلۀ صلح خویش قرار بده.
آنجا که کین است، بادا که عشق آورم.
آنجا که تقصیر است، بادا که بخشایش آورم.
آنجا که تفرقه است، بادا که یگانگی آورم.
آنجا که خطا است، بادا که راستی آورم.
آنجا که شک است، بادا که ایمان آورم.
آنجا که نومیدی است، بادا که امید آورم.
آنجا که ظلمات است، بادا که نور آورم.
آنجا که غمناکی است، بادا که شادمانی آورم.

خداوندا، بادا که بیشتر در پی تسلّی دادن باشم تا تسلّی یافتن،
در پی فهمیدن باشم تا فهمیده شدن،
در پی دوست داشتن باشم تا دوست داشته شدن.

چه با دادن است که می گیریم،
با فراموشی خویشتن است که خویشتن را باز می یابیم،
با بخشودن است که بخشایش را به کف می آوریم،

و اگر با مردن است که به زندگی برانگیخته می شویم.

 


85/9/24::: 12:58 ع
نظر()
  

 

 بیمار به پزشک گفت :دکتر ، ترس بر من غلبه کرده است ، ترس تمام لذت ها را از من گرفته است

.

پزشک گفت در مطب من موشی است که کتابها یم را می جود . اگر درمانده این موش بشوم ، از نظرم پنهان می شود و جز شکارموش در زندگیم کاری نمی کنم . به جای آن ، بهترین کتابها یم را جای مطمئنی گذاشته ام و به او اجازه می دهم برخی از کتابهای دیگرم را بجود

.

بدین ترتیب او همچنان موش خواهد ماند و هیولا نمی شود . از چند چیز بترس ، و تمام ترست را بر آن چند چیز معطوف کن … بدین ترتیب می توانی در رویارویی با مسائل مهم تر، شجاع باشی

.

 

نویسنده:‌ پائو لو کوئلیو

 


85/9/19::: 2:34 ع
نظر()
  

 

در زمان ها ی گذشته ، پادشاهی تخته سنگی را در وسط جاده قرار داد و برای این که عکس العمل مردم را ببیند
خودش را در جایی مخفی کرد. بعضی از بازرگانان و ندیمان ثروتمند پادشاه بی تفاوت از کنار تخته سنگ می گذشتند.
بسیاری هم غرولند می کردندکه این چه شهری است که نظم ندارد.
حاکم این شهر عجب مرد بی عرضه ای است و ...
با وجود این هیچ کس تخته سنگ را از وسط بر نمی داشت .
نزدیک غروب، یک روستایی که پشتش بار میوه و سبزیجات بود ، نزدیک سنگ شد.
بارهایش را زمین گذاشت و با هر زحمتی بود تخته سنگ را از وسط جاده برداشت و آن را کناری قرار داد.
ناگهان کیسه ای را دید که زیر تخته سنگ قرار داده شده بود ، کیسه را باز کرد و داخل آن سکه های طلا
و یک یادداشت پیدا کرد. پادشاه درآن یادداشت نوشته بود :


" هر سد و مانعی می تواند یک شانس برای تغییر زندگی انسان باشد "

 


85/8/9::: 1:17 ع
نظر()
  

کشتی در طوفان شکست وغرق شد. فقط دو مرد توانستند به سوی جزیره کوچک و بی آب وعلفی شنا کنند و نجات یابند. دو نجات یافته دیدند هیچ نمی توانند بکنند، با خود گفتند بهتر است از خدا کمک بخواهیم . دست به دعا شدند. برای اینکه ببینند دعای کدام بهتر اجابت می شود به گوشه ای از جزیره رفتند.نخست ، از خدا غذا خواستند. فردا، مرد اول ،درختی یافت ومیوه ای بر آن،آن را خورد.سرزمین مرد دوم چیزی برای خوردن نداشت.هفته بعد مرد اول از خدا همسر و همدم خواست، فردا کشتی دیگری غرق شد، زنی نجات یافت وبه مرد رسید. در سمت دوم مرد دیگر هیچ کس را نداشت. مرد اول از خدا خانه ، لباس وغذای بیشتری خواست، فردا ، بصورتی معجزه وار، تمام چیزهایی که خواسته بود به او رسید. مرد دوم هنوز هیچ نداشت . دست آخر ، مرد دوم از خدا کشتی خواست تا او وهمسرش را با خود ببرد. فردا کشتی ای آمد ودر سمت او لنگر انداخت، مرد خواست بدون مرد دوم، به همراه همسرش از جزیره برود. پیش خود گفت: مرد دیگر حتما شایستگی نعمت های الهی را ندارد، چرا که درخواستهای او پاسخ داده نشد (پس همین جا بماند بهتر است). زمان حرکت کشتی ندایی از آسمان پرسید: (( چرا همسفر خود را در جزیره رها میکنی ؟)) پاسخ داد : این نعمت هایی که بدست آورده ام همه مال خود من است ،همه را خود درخواست کرده ام .درخواستهای او که پذیرفته نشد ، پس لیاقت این چیزها را ندارد.))

ندا ، مرد را سرزنش کرد :(( اشتباه می کنی . زمانی که تنها خواسته او را اجابت کردم این نعمت ها به تو رسید.)) مرد با حیرت پرسید: (( از تو چه خواست که باید مدیون او باشم؟! ))((از من خواست که تمام خواسته های تو را اجابت کنم.)) باید بدانیم نعمت هایمان حاصل درخواستهای خود ما نیست ، نتیجه دعای دیگران برای ماست.


85/5/23::: 12:54 ع
نظر()
  

روزی یک مرد ثروتمند پسر بچه ی کوچکش را به یک ده برد تا به او نشان دهد چقدر مردم آنجا فقیر هستند.آن دو یک شبانه روز در یک خانه ی محقر روستایی به سر بردند.در راه بازگشت به خانه ، مرد از پسرش پرسید:«نظرت در باره ی سفرمان چه بود»

-عالی بود پدر!

پدر پرسید: «آیا به زندگی آنها توجه کردی؟»

پسر پاسخ داد: «بله پدر»

-چه چیز از زندگی آنها یاد گرفتی

پسر پس از کمی اندیشیدن پاسخ داد:«ما در خانه یک سگ داریم وآنها چهارتا.ما در خانمان یک فواره داریم و آنها رودخانه ای بی نهایت دارند.ما در حیاطمان فانوس های تزینی را داریم و آنها ستارگان را.حیات ما به دیوار هایش محدود می شود ولی باغ آنها بی انتهاست

پس از شنیدن حرف های پسرک زبان مرد بند آمد و پسر اضافه کرد:«متشکرم پدر تو به من نشان دادی ما چقدر فقیریم


85/5/23::: 12:52 ع
نظر()
  
<      1   2   3      

جاوا اسکریپت