به نام خدا
همرهان رفتند و ما درخواب هستیم ای دریغ
عمر شد ازدست و ما طرفی نبستیم ای دریغ
بود بر دریای عالم نوح کشتیبان ما
در درون کشتی نحوی نشستیم ای دریغ
ناله ها کردیم ازتاریکی و ظلمت چه سود
چون عیان شد نور بر ما دیده بستیم ای دریغ
گفت ابراهیم در آتش در آ حیران نمان
تا به امروز ابلهیم و بت پرستیم ای دریغ
باز ابراهیم در آتش به ما پیغام داد
ما به جای بتکده خود را شکستیم ای دریغ
عیسی مریم گذشت از خاک و بر افلاک شد
بود ما را پر ولی در گل نشستیم ای دریغ
بر در و دیوار زندان عاشق و شیدا شدیم
لیک بر آن راه بالا دل نبستیم ای دریغ
بود ما را رستم دستان و آن شیر خدا
ما ملول ازدیو و دد همواره مستیم ای دریغ
گرچه از بیداد فرعونی جان بر لب رسید
از تکبر همره موسی نرستیم ای دریغ
در بن چاهی گرفتار آمدیم از بی کسی
منجی آمد از رسن بالا نجستیم ای دریغ
برد ما را خضر در بحری پر از آب حیات
لیک با یک جرعه از مردن نرستیم ای دریغ
« گر مجال گفت بودی گفتنی ها گفتمی »
ای دریغا گوهر خود را شکستیم ای دریغ