سفارش تبلیغ
صبا ویژن
بارالها ! ... از هر لذّتی جز یاد تو، از هر آسایشی جز همدمی تو، از هر شادمانی ای جز نزدیکی به تو، و از هر کاری جز فرمانبری ات، از توآمرزش می خواهم . [امام سجّاد علیه السلام ـ در مناجات ذاکرین ـ]
لوگوی وبلاگ
 

دسته بندی موضوعی یادداشتها
 

آمار و اطلاعات

بازدید امروز :27
بازدید دیروز :27
کل بازدید :259854
تعداد کل یاداشته ها : 36
103/2/1
7:28 ع
مشخصات مدیروبلاگ
 
mehdiaz[220]
ی کسی دو از خدا

خبر مایه
پیوند دوستان
 
عاشق آسمونی فرزانگان امیدوار وبلاگ گروهی فصل انتظار افســـــــــــونگــــر منتظرظهور ● بندیر ● دل نوشته های یک دختر شهید بچه مرشد! سکوت ابدی هم نفس مهتاب بهترین آرزو هایم تقدیم تو باد. بی معرفت گل دختر دریچه ای متفاوت در دنیای وب امام مهدی (عج) تنهایی......!!!!!! .: شهر عشق :. عکس های عاشقانه منطقه آزاد رازهای موفقیت زندگی «نجوای شبانه» دلتنگی و انتظار به همراه مهربونی پاک دیده آدمکها خادمان هیئت تعزیه خوانی حضرت ابوالفضل(ع) ده زیار ترنم نور من و خدایم... عطش (وبلاگ تخصصی ماه محرم و صفر) محمد قدرتی عاشقانه گروه اینترنتی جرقه داتکو من و تو پاتوق دخترها وپسرها روان شناسی * 心理学 * psychology نبض شاه تور تنها عشق منی متالورژی_دانلودکده ی مهندسی متالورژی Rikhtegari.ir true love خوش مرام سکوت عشق پایگاه اطلاعاتی و کاربردی شایگان حفاظ حب الحسین اجننی احساس ابری فقط من برای تو امیدزهرا omidezahra جوک و خنده دهاتی شمیم یار قلب خـــــــــــــــــــــــــــاکی کشکول فصل سکوت یارب کی آن صبا بوزد کز نسیم او گردد شمامه کرمش کار ساز من گل یخ خاطرات باور نکردنی یک حاج اقا پله پله تا خدا... زیبایی سایه خدا بر کهکشانها چند کیلو امیدواری بازی بزرگان رایحه کودکی خاک خسته... شمعی برای پلوتون نشریه عطش پایگاه استخاره و پاسخگویی به مسائل شرعی بهشت نصیب تو باد طهور اکبر من و خدایم خاطرات باور نکردنی یک حاج آقا خبر آنلاین تنهایی.......

مردی کنار بیراهه ای ایستاده بود، ابلیس را دید که با انواع طنابها به دوش درگذر است.

کنجکاو شد و پرسید:

ای ابلیس ، این طنابها برای چیست؟

جواب داد: برای اسارت آدمیزاد.

طنابهای نازک برای افراد ضعیف النفس و سست ایمان ، طناب های کلفت و محکم هم برای آنانی که دیر وسوسه می شوند.

سپس از کیسه ای طناب های پاره شده را بیرون ریخت و گفت:اینها را هم انسان های باایمان که راضی به رضای خدایند و اعتماد به نفس داشتند، پاره کرده اند و اسارت را نپذیرفتند.

مرد گفت طناب من کدام است ؟

ابلیس گفت : اگر کمکم کنی که این ریسمان های پاره را گره زنم، خطای تو را به حساب دیگران می گذارم . مرد قبول کرد .

ابلیس خنده کنان گفت : عجب با این ریسمان های پاره هم می شود انسان هایی چون تو را به بندگی گرفت!

             --------------------------- بیاد داشته باشیم که ابلیس و اسلام چیزی را اجبار نکرده و خدا انسان را مخلوقی آزاد خلق کرده (( پس بیخود برای گناهی که انجام می دهیم بر ابلیس لعنت نفرستیم )) ------------------------------


85/11/6::: 10:3 ص
نظر()
  

روزی مردی خواب عجیبی دید.

دید که رفته پیش فرشته ها و به کارهای آنها نگاه می کند.

هنگام ورود، دسته بزرگی از فرشتگان را دید که سخت مشغول کارند و تند تند نامه هایی را که توسط پیکها از زمین می رسند، باز می کنند و آنها را داخل جعبه هایی می گذارند.

 

مرد از فرشته ای پرسید: شما دارید چکار می کنید ؟

 

فرشته در حالی که داشت نامه ای را باز می کرد، گفت : اینجا بخش دریافت است و ما دعاها و تقاضاهای مردم از خداوند را تحویل می گیریم .

 

مرد کمی جلوتر رفت. باز دسته بزرگی از فرشتگان را دید که کاغذهایی را داخل پاکت می کنند و آنها را توسط پیک هایی به زمین می فرستند.

 

مرد پرسید: شماها چکار می کنید؟

 

یکی از فرشتگان با عجله گفت: اینجا بخش ارسال است، ما الطاف و رحمت های خداوند را برای بندگان به زمین می فرستیم.

 

مرد کمی جلوتر رفت و یک فرشته را دید که بیکار نشسته.           

 

مرد با تعجب از فرشته پرسید: شما اینجا چه می کنید و چرا بیکارید؟

 

فرشته جواب داد: اینجا بخش تصدیق جواب است. مردمی که دعاهایشان مستجاب شده، باید جواب بفرستند ولی فقط عده بسیار کمی جواب می دهند.

 

مرد از فرشته پرسید: مردم چگونه می توانند جواب بفرستند؟

 

فرشته پاسخ داد: بسیار ساده، فقط کافیست بگویند: خدایا شکر

امید وارم بدردتون خورده باشه

موفق باشید

 

 


85/10/26::: 9:38 ص
نظر()
  

دو نفر بودند و هر دو در پی حقیقت .
اما برای یافتن حقیقت یکی شتاب را برگزید و دیگری شکیبایی را ……
اولی گفت: آدمیزاد در شتاب آفریده شده، پس باید در جست وجوی حقیقت دوید. آنگاه دوید و فریاد برآورد: من شکارچیم، حقیقت شکار من است.
او راست می گفت، زیرا حقیقت، غزال تیز پایی بود که از چشمها می گریخت
.
اما هر گاه که او از شکار حقیقت باز می گشت، دستهایش به خون آغشته بود.
شتاب او تیر بود. همیشه او پیش از آن که چشم در چشم غزال حقیقت بدوزد، او را کشته بود.
خانه باورش مزین به سر غزالان مرده بود. اما حقیقت، غزالی است که نفس می کشد،این چیزی بود که او نمی دانست …

دیگری نیز در پی صید حقیقت بود. اما تیر و کمان شتاب را به کناری گذاشت و گفت: خداوند آدمیان را به شکیبایی فراخوانده است. پس من دانه ای می کارم تا صبوری را بیاموزم .
و دانه ای کاشت، سالها آبش داد و نورش داد و عشقش داد. زمان گذشت و هر دانه، دانه ای آفرید. زمان گذشت و هزار دانه، هزاران دانه آفرید. زمان گذشت و شکیبایی سبزه زار شد. و غزالان حقیقت خود به سبزه زار او آمدند. بی
بند ، بیشتر و بیگمان . و آن روز، آن مرد، مردی که عمری به شتاب و شکار زیسته بود، معنی دانه و کاشتن و صبوری را فهمید. پس با دستهای خونی اش دانه ای در خاک کاشت …

 

 


85/10/9::: 10:14 ص
نظر()
  

 

 به نام خدا

مردی در عالم رویا فرشته ای را دید که در یک دستش مشعل و در دست دیگرش سطل آبی گرفته بود و در جاده ای روشن و تاریک پیش می رفت

 

مرد جلو رفت و از فرشته پرسید این مشعل و این سطل آب را کجا می بری؟

 

فرشته جواب داد : می خواهم با این مشعل بهشت را آتش بزنم و با این سطل آب آتشهای جهنم را خاموش کنم آن وقت ببینم

 

چه کسی واقعا خدا را دوست دارد!


85/10/4::: 1:24 ع
نظر()
  

زاهدی یکسال تمام روزه گرفت و هر هفته فقط یکبار غذا خورد . پس از این ریاضت، به درگاه خداوند خواست که معنای حقیقی یک بند از کتاب مقدس را به او بنمایاند

.

ولی هیچ پاسخی نگرفت

.

به خود گفت : چه وقت تلف کردنی ! این همه از خود گذشتگی کردم ، وخداوند حتی پاسخم را نداد! بهتر است از این منطقه بروم و راهبی را بیابم که معنای این بند را بداند

.

در آن لحظه فرشته ای ظاهر شد وگفت :این دوازده ماه روزه داری ، تنها برای این بود که به خود بباورانی که بهتر از دیگرانی ، و خداوند به انسان مغرور پاسخ نمی دهد . اما وقتی فروتن شدی و از دیگران کمک خواستی ، خداوند مرا فرستاد

.

و سپس آن چه را که می خواست بداند، برایش توضیح داد

.

 


85/10/1::: 12:18 ع
نظر()
  
<      1   2   3      >

جاوا اسکریپت